همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق ز دستم برود . . .
******************************************************
پایان حکایتم شنیدنی است ، من عاشق او بودم و او عاشق او . . .
*******************************************************
نه بلبل خواهد ز بوستان ها جدائی / نه گل دارد خیال بی وفائی
ولیکن چرخش چرخ ستمگر / زند بر هم رسوم آشنائی . . .
****************************************************
دفتر بغض مرا باز کنید که دلگیرم / حدیث غم مرا بخوانید که از گریه سرازیرم . . .
*******************************************************
سایه ها محصول پشت کردن دیوار ها به آفتابند ، گستاخی دیوارها
را تقلید نکنیم تا آفتابی بمانیم . . .
********************************************************
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ؟ / تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد / یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار / خسته از این زندگی با غصه های بی شمار . . .
*************************************************************
امشب شب آخریه که مزاحم دلت شدم / خورشید فردا مال تو ببخش که عاشقت شدم . . .
****************************************************************
همدم گل گشته ام همبستر خاکم مکن...قطره قطره می چکم از چشم خود پاکم مکن
**********************************************************************
زندگی گریه ی مختصریست... مثل یک فنجان چای...
و کنارش عشق است... مثل یک حبه قند...
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد...
نظرات شما عزیزان:
|